پدرم چشم غم آلوده حیرانش را ، بست و دیگر نگشود
دفتر عمر پدر را بستند
ای پسر جان، بدرود!
ای پسر جان، بدرود!
لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه
اثری هیچ نبود
پدرم چشم غم آلوده حیرانش را
بست و دیگر نگشود. (مهدی سهیلی)
دفتر عمر پدر را بستند
ای پسر جان، بدرود!
ای پسر جان، بدرود!
لحظه ای رفت و از آن خسته نگاه
اثری هیچ نبود
پدرم چشم غم آلوده حیرانش را
بست و دیگر نگشود. (مهدی سهیلی)