سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ شخصی سید مجتبی امین

خیلی جدیه نمی خواد سر بزنید ولش کن
صفحه خانگی پارسی یار درباره

توضیح پاره ایی از مفاهیم و مسائل علمی پیرامون ولایت فقیه

مقدمه:

حقیقت و اعتبار چیست؟

در میان حکما و دانشمندان تمام گزاره های علمی و تمام موجودات به دو دسته تقسیم می شوند. هیچ بحث علمی نیست که خارج از

فضای این دو قسم مطرح شود و هر کدام خصوصیات و قواعد خاص به خود را دارد.

موجود از دو حالت بیشتر خارج نیست. یا حقیقی است و یا اعتباری. حقیقی یعنی وجود شی در عالم وابسته به ذهن انسان نیست و در

واقعیت عالم را پر کرده است. مثل خدا و همه ی اجسام و ملائکه و غیره. هر کدام از این ها اگر انسان نبود همچنان موجود بودند چرا که

واقعیت آن ها حقیقی است مثل این که می گوییم فلان شی سیاه است و یا خداوند واجب الوجود است. در اصطلاح حکما به آن وجود

تکوینی نیز می گویند.

و اما اعتبار: زمانی که وجود یک شی وابسته به ذهن بشر باشد مثلا افسانه ی سیمرغ و یا غول و یا هرچه زاییده ی ذهن بشر است اگرچه

از خارج از ذهن او متأثر باشد. مثل همه ی قرارداد های بشر که حقیقتی در عالم خارج ندارد. مثلا ممنوعیت رد شدن از چراغ قرمز. اگر

ذهن انسان نبود ما در خارج ممنوعیت چراغ قرمز نداشتیم. ممکن بود خود چراغ قرمز باشد ولی ممنوعیت آن فقط متصور ذهن انسان

است و وجود حقیقی ندارد. ما در خارج اشیاء داریم نه الزام و اجبار و حسن و قبح. مثلا ما در خارج چیزی به نام کشور ایران نداریم. خود

انسان ها با هم قرارداد کرده اند که نام این تکه از زمین را ایران بگذارند به خود ایران نمی توان در خارج اشاره کرد بلکه زمین و موقعیت

جغرافیایی آن وجود خارجی دارد. همین طور تمام علائم که بین بشر اعتبار می شود همین زبان ها و همه ی قوانینی که بشر به خاطر

رسیدن به اغراضش وضع کرده است، همه و همه اعتباری هستند. سنخ این موجودات و گزاره ها از سنخ ذهنی است فلذا وجود عینی

ندارد. ذهن بشر قرارداد کرده است که نام یک سری افعال را با یک سری اذکار بگذارد صلاه. فلذا مسمای صلاه اعتباری است اگرچه خود

فعل در خارج است و حقیقی است ولی این که مجموعه ی این افعال را صلاه بنامیم اعتباری است فلذا همین افعال در زبان دیگری نماز و

یا ... نامیده می شود. همه ی گزاره های باید و نباید که قوانین هستند از سنخ اعتبارند. آن دسته از علومی که شامل این گزاره ها هستند

علوم اعتباری نام گرفته اند. مثل علم لغت که علم به اعتبار بشر است و یا علم ادبیات و ... . برای فهم و کشف این گزاره ها ما نمی توانیم

عالم خارج را تحقیق و تفحص بکنیم چون این گزاره ها زاییده ی ذهن بشر است فلذا برای کشف این گزاره ها باید ذهن بشر را کاوید.

علم فقه نیز از این دسته از علوم است. قاعدتا کشف این دسته از گزاره ها قواعد مخصوص به خود را دارد و غیر از قواعد کشف گزاره های

حقیقی است. برای این که تفاوت این دو حیث نسبت به یکدیگر در ساحت خداوند و انسان روشن شود به بیان یک نکته ی بسیار مهم می

پردازم.

مکانیسم فعل اختیاری:

هر فعلی که انجام می گیرد یک سری مقدماتی دارد که تا آن ها طی نشود محال است انسان آن را انجام دهد مگر این که آن فعل اختیاری

نباشد.

مرحله ی اول تصور مصلحت، غایت و فایده فعل است تا تصور مصلحت صورت نگیرد عملی انجام نمی شود.

مرحله ی دوم تصدیق مصلحت است که در پی تصور مصلحت در فاعل ایجاد می شود.

مرحله ی سوم ایجاد شوق برای انجام فعل است.

مرحله ی چهارم بررسی عدم مانع

و مرحله ی پنجم انجام فعل است.

با طی این مراحل می توانیم بگوییم فاعل یک فعل تکوینی در عالم ایجاد کرد. بطور مثال تلاش برای نوشیدن آب. باید مصلحتش تصور

سپس تصدیق سپس شوق و بررسی وجود آب و نبودن مانع برای دسترسی و سپس انجام آن حاصل می شود.آنچه گفته شد مکانیسم

فعل اختیاری در عالم حقایق و "تکوینیات" بود. حال در این سیکل فرض کنید مولایی بجای انجام مرحله ی پنجم به عبد خود دستور دهد

برای او آب بیاورد در این صورت او در حقیقت(خارج) خودش اقدامی برای خوردن آب نکرده بلکه بر صندلی خود نشسته است ولی در ذهن

انسان دیگری (عبد) الزامی بوجود آورده است که آن الزام با این که اثر خارجی دارد ولی مطلقا ذهنی است و مابه ازای خارجی ندارد. ما در

خارج چیزی به نام الزام نداریم. در این صورت می گویند مولی فعل اعتباری انجام داده است. حکما به این فعل اعتباری "تشریع" می

گویند. خود الزام در تشریع، حقیقی نیست ولی مولی و آثار و عبد آن وجود حقیقی دارند این خاصیت ذهن بشر است. که حدفاصل بین عبد

و مولایش قرار می گیرد و از طریق ذهنش با او ارتباط برقرار می کند. اساسا انسانیت انسان در گروی ذهن اوست چرا که در غیر این

صورت یا تبدیل به حیوان و نبات می شد و یا مَلک.

جایگاه انسان کامل در بعد ساحت اعتباری دین

مباحث بسیار زیادی در این بین است که بنده سعی می کنم بصورت خیلی مختصر و مورد نیاز آن ها رو مطرح کنم فلذا نوشته خاستگاه

سوالات فراوانی است که نگارنده نیز به سوالات اطلاع دارد.

دین اسلام به عنوان یک مکتب کامل و انسانی و خدا محور آمده است تا تمامی احتیاجات بشر که در مسیر کمال اوست را فراهم کند. فلذا

تمام خصوصیات انسانی در دین لحاظ شده است. خداوند برای این که انسان را به مصالح برساند و از مفاسد باز دارد یک سری

دستوراتی را به او حکم کرده است. با توجه به مطالب گذشته باید سوال شود که: خداوند که یقینا فاقد ذهن است چرا که شأن او اجل از

محدودیت های ذهن است چگونه توانسته است تشریع کند و فعل اعتباری انجام دهد؟ تمام آن مراحل مکانیسم فعل اختیاری مبتنی بر

ذهن است چرا که محمل الزام و باید و نباید ذهن بشر است چگونه خداوند که فاقد ذهن است فعل "تشریع" را انجام داده است؟

پاسخ این سوال "یکی از ابعاد ضرورت خلقت انسان کامل" است. انسان کامل در بُعد اعتباری دین، شارع است. اوست که از طریق ذهنِ

این دنیایی اش می تواند به بشر امر و نهی کند و از طریق بعد بشری اش (انا بشر مثلکم) مقدمات هدایت انسان را فراهم کند. البته

بسیاری از افعال تکوینی خداوند نیز از سبب او انجام می شود ولی فعلا آن چه محل بحث ماست افعال تشریعی آنان است. شارع با توجه

به علم غیب و عصمت از خطا و سعه ی وجودی که دارد تمام مصالح و مفاسد انسان را می داند و پس از طی مسیر مکانیسم فعل اختیاری

و اعتباری، برای بشر جعل قرارداد می کند. مجموعه ی این قرارداد ها در قالب علم فقه قرار گرفته است. در اصطلاح به آن ایدئولوژی نیز

می گویند. ما نمی توانیم برای کشف الزام صلاه در فقه به دنبال آثار تکوینی آن برویم چرا که در کشف مصالح محدودیت هایی داریم که

شارع آن ها را ندارد، فلذا باید از طریقِ منابعی که در اختیار داریم ذهن شارع را کشف کنیم. کلام او یکی از طُرُق رسیدن به ذهن اوست.

در بعد دیگر همین انسان کامل از حیث تکوینی نیز در موجودات خارجی موثر است. در اصطلاح می گویند ولایت معنوی بر عالم دارد. سنخ

این ولایت تکوینی است. بسیاری از خصوصیات انسان کامل مقتضای ولایت معنوی اوست مثلا سعه ی وجودی او که نامتناهی است و ... از

مقتضیات ولایت معنوی اوست.

پس یک سری از خصوصیات وجودی انسان کامل به خاطر ولایت معنوی اوست که در تکوین است و یک سری از خصوصیات وجودی او

به خاطر تشریع است که در محدوده ی اعتباریات است مثل داشتن ذهن و ... .

تفصیل ساحت اعتباری دین

در ساحت اعتباری دین که قرار است مقدمات هدایت انسان را فراهم کند دو حیث مفروض است که هر کدام مختصات خاص خود را

دارند:

حیث اول: تشریع و قانون گذاری

در این حیث انسان کامل مبتنی بر مصالح و مفاسد بشر قوانینی را تشریع می کند که انجام آن ها برای انسان ها لازم است. این قوانین

غیر از ذهن انسان کامل جای دیگری یافت نمی شود اگرچه یاد آوری این نکته ضروری است که اثر حقیقی و تکوینی در عالم دارد ولی

خود قوانین اعتباری است. اگر انسان کامل عصمت نداشته باشد ممکن است در جعل قوانین خطا کند و اگر علم غیب نداشته باشد نمی

تواند مصالح انسان را به طور تمام و کمال کشف کند پس عصمتی که ناشی از علم غیب است از لوازم قانونگذاری است. این یکی از ابعاد

انسان کامل است

حیث دوم : اجرای قوانین شریعت

انسان کامل علاوه بر تقنین و اعلام آن به آحاد بشر به نحو مطلوب، موظف است آن را در میان انسان ها اجرا کند، چرا که اجرای آن قوانین

هیچ کمالی از غیر قوانین شریعت بدست نمی » لا کمالَ الا فَقَد بَیّنَه اَلشارِع « : است که بشر را به کمال می رسند. اصطلاحا حکما می گویند

آید. صرف این که در یک عصری یک سری بایدها و نباید ها جعل شوند و سپس تا چند سال ادامه پیدا کند و سپس رها شود کار حکیمانه

ایی نخواهد بود. دین در همه زمان ها محتاج ضامن اجرایی برای قوانین خود است. محال است که خداوند در دوره ایی از عمر انسان پس

از تشریع همه ی احکام الهی انسان را رها کند و نسبت به اجرای تکالیفش که محدودیت زمانی ندارد، بی تفاوت باشد. انسان کامل پس

از جعل شریعت و اعلام شریعت باید اقدام به اجرای آن در جوامع انسانی بکند. اجرای احکام الهی شدیدا متأثر از زمان و مکان است.

مثلا در دوره ی خلافت حضرت امیر )علیه السلام( ایشان به خاطر شرایط خلافتی که داشتند تا حد امکان تمام شریعت الهی را اجرا می

کردند ولی همین حضرت در دوران قبل از خلافت ممکن نبود بسیاری از احکام را اجرا کنند. پس اجرای احکام تحت تأثیر شرایط زمانی و

مکانی جامعه و افراد است. این وظیفه همانطور که بیان شد غیر از تشریع و ابلاغ شریعت است.

با این توضیح ولایت انسان کامل به دو حیطه تقسیم می شود:


ولایت ---------  تکوینی (حقیقی) ===== ولایت معنوی


ولایت -----------تشریعی (اعتباری) ===== قانون گذاری

 

                                                ===== اجرای قوانین

ورود به بحث اصلی "ولایت فقیه"

خداوند مالک علی الاطلاق حقیقت انسان است یعنی وجود انسان تحت ملکیت مطلق خداوند است. یک آن هستی بخشی او متوقف شود

انسان معدوم خواهد شد. این ملکیت قراردادی و اعتباری نیست که مثلا می گوییم اگر فلان سند را امضا کردی یا فلان مبلغ را پرداخت

کردی این شی در ملکیت تو وارد می شود، خیر، ملکیت خداوند حقیقی است. این ملکیت در سلسله ی اسباب و علل از طریق انسان کامل

به خداوند ربط پیدا می کند فلذا انسان کامل نیز نحوه ای از ملکیت حقیقی بر مخلوقات دارد. یعنی انسان کامل نیز می تواند در عالم

بکند. در قرآن به این اسباب علی و معلولی که در طول یک دیگر هستند اصطلاحا » کن فیکون « : حقایق اثر تکوینی بگذارد و به اصطلاح

"إذن" می گویند. اذن یعنی رابطه ی طولی خدا و انسان کامل و مخلوقات. با توجه به آنچه گذشت نام این بعد انسان کامل، "ولایت

ملکیت « معنوی" بر موجودات نیز قرار گرفت. فقط مولی شایستگی تشریع و قانونگذاری دارد چون اوست که بخاطر همین رابطه ی

می تواند مصلحتِ عبدِ خود را تشخیص دهد. پس محال است کسی غیر از او بتواند برای انسان قانونگذاری بکند. پس انسان » حقیقی

کامل که تشریع می کند حتما در این سلسله ی اسباب و علل ملکیت حقیقی باید قرار بگیرد تا از حیث وجود، مشرف بر انسان باشد و هم

این که بتواند از طریق ذهن، که حد مشترک او با بشر است او را هدایت کند و برای او اعتباراتی را قرارداد کند. هر کدام که نباشد )هم

ملکیت حقیقی در طول خداوند و هم داشتن ذهن که حد مشترک بشر است( ارتباط انسان با مالک خود قطع خواهد شد. حکما اصطلاحا می

گویند ملکیت اعتباری در تمام شئون وابسته به ملکیت حقیقی است.

و اما اجرای قوانین که متمایز است از ولایت معنوی و ولایت تشریعی کاملا تحت تاثیر همان قراردادهای شارع است. شارع )انسان کامل(

باید در تشریع خود برای تمام اعصار و دوره های انسان، کسی را به عنوان مجری انتخاب کند و آن را مجری احکام الهی قرار دهد. به

سبب اعتبار اوست که این قسم از ولایت به افراد تنفیذ می شود. خلاف حکمت است که شارع حتی در یک روز نسبت به اجرای احکام بی

تفاوت باشد. آنچه مسلم است در دوران پیامبر اسلام همه احکام شریعت به تمامه اعلام شد و در عصر حضور ائمه با توجه به مقتضیات

زمان و مکان ابلاغ و اجرا شد. قبلا عرض کردم که اجرای احکام منوط به شرایط زمان و مکان است.

در عصر غیبت ایشان سه حالت مفروض است:

اول این که قوانین شارع برای عصر ائمه بوده است و هیچ باید و نبایدی برای دوران غیبت انسان کامل جعل نکرده است. با توجه به این

فرض هیچ فعلی برای انسان در این دوران الزام به عمل و ترک ندارد.

دوم این که قوانینی که جعل شده الزام دارد ولی شارع هیچ فکری برای اجرای این قوانین در دوران غیبت نیندیشیده و هیچ قانونی جعل

نکرده است که بوسیله ی آن کسی قوانین الهی را اجرا کند.

سوم این که شارع حین تشریع، قوانینی را برای تضمین اجرای احکام الهی در دوران غیبت جعل کرده است.

اولین سوال پس از پذیرفتن فرض سوم این است که چه کسی باید قوانین شارع را اجرا کند؟

قبل از پاسخ به این سوال بیان این نکته ضروری است که:

دوران غیبت و حضور انسان کامل هیچ خللی در ولایت او در دو شأن ولایت معنوی و ولایت تشریعیِ نوع اول )قانونگذاری( ایجاد نمی کند

بلکه تنها "اجرای قوانین در دوران غیبت"توسط خود حضرت ممکن نخواهد بود. فلذا در صورت پذیرفتن فرض سوم باید کسی باشد که

تا زمان حضور امام، اجرای قوانین را به عهده بگیرد. مجری این قوانین در دوران غیبت کاملا تحت شریعت شارع منصوب می شود و باید

دید که شارع برای ضمانت اجراییِ احکام در زمان غیبت چه قوانینی را وضع کرده و چه کسانی را منصوب کرده است؟

با این نگاه باید وارد کلام و سیره ی انسان کامل شد که بتوان به تشریع او نسبت به موضوع مطرح شده پی برد. به این ورود و جهاد برای

واکاوی کلام معصوم "تفقه" می گویند.

تقریبا تمام فقهای شیعی، ولی فقیه را متکفل این شأن از ولایت انسان کامل معرفی کرده اند از شیخ طوسی که در اوایل دوران غیبت

زندگی می کرده تا معاصرین. اگر هم کسی به خلاف این فتوا داده است بسیار خلاف مشهور است و معمولا جایگاه علمی در بین فقها

ندارد. هیچ کس هیچ اولویتی ندارد که بتواند جای فقیه را در این زمینه پر کند اگرچه خصوصیات اخلاقی دیگری داشته باشد حیث فقاهت

اوست که این بعد از انسان کامل را بر دوش او می گذارد.

برای صدمین بار عرض می کنم:

این مسئله هیچ ربطی به ولایت معنوی انسان ندارد. ما از همان اول به دنبال بُعد اجرایی احکام الهی بودیم و لاغیر. ممکن است انسانی

عالم و عارف و مقرب به درگاه الهی باشد که بواسطه ی سعه ی وجودی خود، ذره ایی از ولایت معنوی معصوم را نیز پیدا کند ولی این

مسئله هیچ ربطی به بعد اجرایی احکام الهی ندارد. بطور مثال آنچه مشهور است در زمان ما آیت الله بهجت از مقربین درگاه الهی بود و در

معنویات از ثروتمند ترین افراد بشر بود و حتی ممکن بود که بتواند در عالم تکوین تصرف کند ولی این مسئله هیچ ربطی به بعد اجرایی

احکام الهی ندارد. این بُعد را باید در شریعت و قوانینی که شارع جعل کرده است جستجو کرد. مثل آن است که پدری فرزند سوم خود را

وصی قرار دهد، ولی فرزند چهارم بگوید چون من شباهت بیشتر به پدر دارم من باید وصیت نامه ی او را اجرا کنم. در اجرای وصیت نامه

کلام پدر حجت است نه شباهت به او )صرفا جهت تقریب به ذهن بود(.

پس ولی فقیه علاوه بر این که ولایت معنوی ندارد حتی ولایت تشریعی هم بصورت تام ندارد. بلکه ولایت او در حد اجرای شریعت است

نه قانونگذاری و این که حضرت امام فرمودند ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است منظور در بعد اجرای احکام همان ولایت است نه

ابعاد دیگر. این مفروض همه ی فقهاست. )به همین خاطر است که می گویند فهم کلام علما احتیاج به شناخت مبانی آن ها دارد(

منظور از ولایت مطلقه فقیه چیست؟

فقها وقتی می گویند ولایت مطلقه ی فقیه با توجه به توضیحاتی که دادیم روشن است که به هیچ وجه منظورشان ولایت معنوی نیست چرا

 که اساسا خارج از بحث فقهاست و اگر در محضر ایشان کسی این چنین برداشت کند به برداشت او اصطلاحا می گویند: یضحک به الثکلی 

 مادر فرزند مرده هم به او می خندد 

و اما اطلاق در این عبارت حتی به معنی این هم نیست که ولی فقیه می تواند تشریع )قانونگذاری( کند. این حیث نیز از بحث فقها خارج

است و کاملا واضح است نزد آنان که شأن قانونگذاری تنها منحصر به انسان کامل است این بحث نیز مربوط به علم کلام است و هیچ

فقیهی قائل به این نیست، البته ممکن است که عبارت بالا را برای کسی که این برداشت را از کلام فقها می کند بکار نبرند ولی حداقل او

را عامی می خوانند.

پس لفظ مطلقه به چه معناست و اشاره به کدام شأن ولی فقیه دارد؟

در پاسخ باید گفت این قید اساسا توضیحی است نه تقییدی و نیازی به بیان آن نبوده است. همین که ما می گوییم ولایت فقیه یعنی فقیه

نسبت به اجرای تمام احکام الهی وظیفه دارد. اطلاق در حقیقت به محدوده احکام شارع بر می گردد. همانطور که قبلا گفتیم محال است

شارع نسبت به اجرای حتی یکی از احکام الهی حتی در یک روز کوتاه بیاید فلذا حاضر نیست هیچ حکمی در هیچ دوره ایی بر زمین بماند

اگرچه معصوم برای اجرای آن غیبت ظاهری داشته باشد مگر این که آن حکم در ذات خودش موقت باشد مثل صدقه دادن برای زیارت

پیامبر که ذاتا موقت بود و شارع برای دوره ی خاصی آن را جعل کرده بود اگر چه توقیت آن را به دیگران ابلاغ نکرده بود. زمان این حکم

که تمام شد خود حضرت آن را لغو کردند. ولی آیا نماز موقت بود؟ روزه موقت بود؟ امر به معروف و نهی از منکر موقت بود؟ خمس و زکات

موقت بود؟ و ...

پس ولایت فقیه نسبت به "ولایت معنوی" و "ولایت تشریعی" مقیده است و نسبت به اجرای احکام الهی مطلقه است. اگر کسی بگوید

ولی فقیه نباید در اجرای فلان حکم دخالت کند یعنی شارع اجرای این حکم را معطل گذاشته است و فکری برای اجرای آن نکرده است.

بحث ها در این باره بسیار زیاد است ولی من به طور مختصر نکاتی را که شبهه برانگیز است در ادامه توضیح می دهم:

اول: اجرای احکام الهی منوط به شرایط زمانی و مکانی و تشخیص ولی فقیه است. ممکن است فقیهی در دوره ایی روش اجرا را بگونه

ایی تشخیص دهد و آن را به صلاح بداند و ممکن است در شرایط دیگر روش دیگری را اتخاذ کند. برای مثال حضرت امام سیستم

جمهوری اسلامی را با توجه به شرایط زمانی و مکانی بهترین راه برای اجرای احکام تشخیص دادند و آن را اجرا کردند این روش ممکن

است در دوره ایی بصورت پارلمانی باشد و یا در دوره ی دیگر بصورت دیگر بستگی به تشخیص ولی فقیه دارد در آن عصر.

دوم: با توجه به این توضیحات انتقاد از ولی فقیه هیچ منع شرعی ندارد بالذات. هرکس ممکن است روش خاصی را تشخیص دهد ولی

چون اجرای احکام برعهده ی فقیه است همه باید در عمل از او تبعیت کنند. اگر انتقاد از ولی فقیه در شرایطی مانع از اجرای احکام شود،

مثلا مسلمین را نسبت به تشخیص او دلسرد کند و یا جایگاه او را مخدوش کند قطعا حرام است با هر لحنی که باشد.

سوم: حق و تکلیف دو روی یک سکه هستند. اگر کسی نسبت به وظیفه ایی مکلف می شود باید حقوقی در اختیار او قرار گیرد تا بتواند

وظیفه ی خود را به درستی انجام دهد. نمی توان گفت که مثلا آقای رئیس جمهور شما مملکت را اداره کن ولی هیچ قدرت واختیاری

نداری. این کاملا غیر عقلایی است. تنفیذ این بعد از اختیارات و به تبع وظایف انسان کامل مورد تأیید عقلا و عرف نیز هست. هرجا رفتاری

صورت گیرد که از دایره ی عناوین فقهی مشروع خارج شود، ولی فقیه می تواند ورود کند چرا که نباید بگذارد احکام الهی زمین بماند.

درحقیقت ولی فقیه باید برای اجرای احکام وارد مصادیق شود یعنی عنوان فقهی را از شارع بگیرد و به دنبال مصداق آن در شرایط زمانی و

مکانی خود باشد تا آن حکم اجرا شود.

یک مثال مهم:

ممکن است به خاطر مصالحی، ولی فقیه طبق ضوابط شرعی حق خود را به دیگر تنفیذ کند. به عنوان مثال جمله ی مشهور حضرت امام

خمینی: میزان رأی ملت است.

این جمله درحقیقت تنفیذ حق خود از جایگاه ولایت به مردم بود. اگر ایشان نظر مردم را مصداق عنوان فقهی مدنظرشان تشخیص ندهند،

قرار دهند فلذا تنفیذ حکم رئیس جمهور اگر صورت نگیرد مشروعیت » میزان « می توانند این حق را از مردم گرفته و تشخیص خود را

خاص این مصداقی که مردم انتخاب کرده اند انجام نگرفته است البته حضرت امام و آیت الله خامنه ایی هر دو به صورت کلی به نظر مردم

مشروعیت بخشیده اند و در هر مورد به صورت مصداقی نیز آن را تایید می کنند. با این تعریف جایگاه حکم حکومتی نیز مشخص می شود.

ممکن است در مواردی روال طبیعی دستگاه حکومتی مفسده انگیز باشد مثل رای آوردن امثال بنی صدر. در این صورت ولی فقیه مجوز الغا

دارد و این بسته به تشخیص خود اوست. این نکته هیچ مغایرتی با قانون اساسی ندارد چرا که در خود قانون اساسی نیز این حق برای

ولی فقیه تعبیه شده است.

نکات زیادی وجود دارد که از حوصله ی مخاطب و توان بنده نیز خارج است ولی امیدوارم این نوشته مثمر ثمر واقع شده باشد.

سید مجتبی امین

1392


آیت الله خامنه ایی کیست؟

آیت الله خامنه ایی کسیت؟

who is khamenei؟

این تصویر طرح روی جلد تازه‌ترین شماره نشریه فارین‌افرز متعلق به اندیشکده شورای روابط خارجی که هفته آینده منتشر خواهد شد. در این نشریه قرار است مقاله ی اکبر گنجی درباره ی شخصیت مقام معظم رهبری چاپ شود.

نکته ی قابل توجه این است که شخصیت مقام معظم رهبری به تازگی از بایکوت خبری رسانه های آمریکایی بیرون آمده است

تفصیل بیشتر را در سایت خبری مشرق نیوز بخوانید

 

طرح روی جلد نشریه ی فارن افرز


دو خبر از برکات حقوق بشر فعلی

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} @font-face {font-family:"B Titr"; panose-1:0 0 7 0 0 0 0 0 0 0;} @font-face {font-family:"B Mitra"; panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0cm; margin-right:0cm; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0cm; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault { font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:72.0pt 72.0pt 72.0pt 72.0pt;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->

دو خبر از برکات حقوق بشر فعلی

دو تا خبر می  خواهم بهتون بگم اما باید یک مقدمه ای قبلش آورده بشه که عمق فاجعه رو بتونید تحلیل کنید. مطمئن باشید حوصلتون سر نمی ره.

قرن 18 و 19 فلاسفه ی زیادی در غرب ظهور کردند  که تفکراتشان با اندیشه های حاکم در آن دوران بکلی متفاوت بود. اندیشه های ضد مسیحی و سنت رایج در کلیسا توانست جنبش صنعتی بزرگی در اروپا ایجاد کند، که به آن دوران تسامحا می گویند دوران مدرنیته. فعلا کاری به ریز اون مکتب های فلسفی ندارم چون بحث اون بسیار پیچیده و مفصل است. دراواخر قرن 20 از همه ی آن مکاتب دو مکتب مهم باقی ماند به نام پوزیتیویسم(طبیعت گرا) و اگزیستانسیالیسم(اصالت بشر). که دو مشرب متفاوت است ولی بر سر یک گزینه ی واحد اتفاق پیدا کردند(جلوتر میگم). در مکتب اولی تنها راه تشخیص گزاره های غلط از صحیح با تجربه بدست می آید و هرچه غیر قابل تجربه باشد اثبات پذیر نیست. در مکتب اگزیستانسیالیسم نیز اصلی ترین مبنا این است که هیچ مانعی برای محدود کردن انسان وجود ندارد و همه چیز در خدمت بشر است و انسان آزادی مطلق دارد.

این دو مکتب بر یک گزاره اتفاق کردند و آن انکار خدا و ماوراءطبیعه است. با این مبنا انسان آزادی مطلق دارد. حقوق بشر که هر روز  دراخبار می شنویم بوسیله ی همین فلاسفه و حقوق دان ها نوشته شد، کاملا تحت تاثیر این دو مکتب بود بخصوص پوزیتیویست ها. این آقای پیری که  بسیار مظلوم است و عکسش هم در پایین گذاشتم برتراند راسل از بزرگترین پوزیتیویست های قرن 20 است که حدودا 30 سال از مرگش می گذرد. ایشان این طرز فکر را وارد رفتار های فردی و اجتماعی کرد. یکی از مهم ترین آن ها رفتار جنسی انسان است که نسخه های ایشان به قدری برای ما شرم آور است که قادر به بیان آن نیستم و شما را به کتاب های ایشان مراجعه می دهم. شهید مطهری به تفکرات ایشان نقدهای زیادی نوشته است در کتاب های نظام حقوق زن در اسلام و اخلاق جنسی و فلسفه ی اخلاق. اتفاقاتی که در قرن 21 به اوج خود رسید همه تحت تاثیر قانون هایی بود که در غرب با زاویه ی نگاه راسل نوشته شد. مثل به رسمیت شمردن ازدواج همجنس بازها و ثبت آن ها حتی در کلیساها. خبر اول مربوط به ایشان است.

این آقایی هم که تصویرش برای گروه سنی ج به بعد پیشنهاد می شود (البته شاید عکس های بهتری هم از ایشون باشه) بزرگترین فیلسوف اگزیستانسیالیسم است جناب ژان پل سارتر. ایشان هم زحمت کشیدند مبنای آزادی خود را در عرصه های قانون گزاری اجتماعی و قضایی وارد کردند. طبق نظر ایشان فقط چیزی محدودیت آور است که باعث سلب آزادی از دیگران بشود. حقوق قضاییه فعلی آمریکا هم تحت اندیشه ی ایشان نوشته شده. خبر دوم هم از شاهکار های ایشان است.

و اما اخبار:

1) چند ماه پیش شنیدم نام پدر از شناسنامه های بچه های آمریکایی حذف شد. (مربوط به راسل)

2)  با این که هر روز خبر از یک درگیری مسلحانه و گروگانگیری و کشتار در شهر های آمریکا پخش می شود همچنان حمل و نگهداری اسلحه جرم محسوب نمی شود چرا که ممنوعیت حمل و خرید و فروش اسلحه خلاف حقوق بشر است.(مربوط به سارتر)

 

برتراند راسل

ژان پل سارتر


وقت برای انجام مستحبات نداریم

قبل تر ها اگر کسی می خواست بر نفسش مسلط بشه می رفت کارهای سخت انجام میداد. روزه می گرفت، چله های طولانی، ذکر ها و عبادت های آنچنانی و ... . منتهی الان اگر کسی بخواد این کار ها را انجام بده یه جورایی نفس پروری محسوب می شود. چون انجام وظایف شرعی چند برابر این ها سخت تر است، اگر بتواند درست تشخیص دهد.

مثلا برای یک پدر یا مادر، درک درست از وظایفشان و انجام آن ها بسیار سخت تر است از شب زنده داری و تحجد و ... . و یا یک جوان در شرایط امروز جهان اسلام و حکومت اسلامی که به تعبیر بعضی از علما حفظش از جان امام معصوم هم  واجب تر است انجام وظایف بسیار سخت تر است تا انجام مستحبات. به همین خاطر است که ما نمی توانیم در مسیر سلوکمان از گذشتگان تقلید کنیم باید وظیفه ی امروزمان را بشناسیم.

آقای مصباج در یکی از سخنرانی هایشان [البته خطاب به طلاب] می فرمودند:

اگر روزی داشتید یک فعل مستحبی انجام می دادید، بدانید یکی از واجبات را ترک کردید چون در شرایط امروز به قدری واجبات بر گردن ما زیاد شده است که وقت برای انجام مستحبات نداریم.(نقل به مضمون )



کیارستمی ها در پذیرایی ساده و یه حبه قند و ... .

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} @font-face {font-family:"B Mitra"; panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0cm; margin-right:0cm; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0cm; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault { font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:72.0pt 72.0pt 72.0pt 72.0pt;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->

کیارستمی ها در پذیرایی ساده و یه حبه قند و ... .

عباس کیارستمی زائده ایست در محیط فرهنگی کشور که با بد فهمی هایش نسلی از کارگردانان و هنرمندان کشور را به فنا داده است. نه سینما می فهمد نه هیچ کدام از شاخه های علوم انسانی دیگر چه رسد به فلسفه. مدرنیته را نمی دانم ولی آنچه  برایم مسلم است و با تمام تعقل و وجدان و پوست و گوشت و استخوانم می فهمم این است که هیچ بویی از سنت اصیل ایرانی به تبع اسلامی نبرده است. خب شاید خیلی ها بگویند کدام یک از روشنفکران ما سنت حالیشان بود که حالا کیارستمی آن را بفهمد؟ بله نکته دقیقا همین جاست من ترجیح می دهم داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی و ... را که حداقل ادای این جیز ها را در نمی آورند کار خودشان را می کنند. اگر نارنجی پوش می خواهد در کشورش بماند به خاطر اصالت و فرهنگ و سنت نیست حداکثر احساسات ناسیونالیستی است شاید هم فنگ شویی. (آنچه من توانستم با زحمت از نیت کارگردان حدس بزنم و نه از فیلم). اما این جناب دقیقا دست می گذارد روی همان چیزی که توهم کرده آن را فهمیده است ولی سرتاپایش را با عینک دودی اش سیاه می بیند. رفته اند آن جا کشور ها را پیشرفته و جهان سومی فهمیده اند حالا آمدند فرمایشات می کنند: «ما ها یعنی شرقی ها و جهان سومی ها که اصن راهی جز این نداریم که زیگ زاگ حرکت کنیم ما اصلا این راه مستقیم را بلد نیستیم که چه جوری باید طی کنیم همه چیز را با یک ویراژ و پیچ در پیچ کردن می خواهیم امنیت درست کنیم برای خودمون و هدفهایی که داریم.» بعد هم فرموده اند: «گو این که این همه هم در اشعار ما و فلسفه ی ما به صراط المستقیم اشاره شده است اما عملا کار نکردیم.» آقا جرأت نمی کند بگوید در دین ما و فرهنگ متأثر از دین ما می گوید اشعار و فلسفه ی ما. وقتی خطکش برای تحلیل فرهنگ و جامعه ی ایرانی می شود "پیشرفته" و "جهان سومی" یعنی همان مستشرقی که آمده بود ایران و در سفرنامه اش نوشته بود: «برای ایرانی ها اندازه ی دماغ بسیار مهم است به طوری که هر روز صبح در اولین دیدار از یکدیگر درباره ی بزرگی آن سوال می کنند» این ها یعنی کشک یعنی کیارستمی. یعنی مدتی در ایران باشی و به اصطلاح وطنت آن جا باشد بعد فارسی هم حرف بزنی بعد هم هیچی. و البته این نفهمیدن نه به خاطر وقت نگذاشتن است بلکه متفکر، تا انسان را نفهمد هیچ فرهنگی را نمی تواند تحلیل کند.

آخرین فیلمی که از جناب ایشان در ایران اکران شد چه بود؟ «شیرین» فیلمی که دوربینش پشت کرده بود به پرده ی قصه ی لیلی و مجنون و اشک عده ایی را شکار می کرد. همیشه همینطور بوده است یا در جایی دیگر یک عکاس را به مناطق روستایی کشور می فرستد تا لحظه ها را شکار کند ولی هیچ وقت خودش از لیلی و مجنون سر در نمی آورد. هیچ وقت عکاسش به انسان ها نگاه نمی کند بلکه از آن ها عکس می گیرد تا روزی بنشیند بر کاناپه ی اتاقش و عکس ها را مرور کند و قهوه اش را بخورد. آدم ها و روش زندگی شان این قدر برایش بی اهمیت است که برای تحمیل فیلمش به مخاطب وسط روستا قهوه خانه درست می کند خودش هم اعتراف می کند که: «در هیچ روستایی در آن ناحیه همچین چیزی وجود نداشت ولی ما مجبور شدیم آن را درست کنیم» در بهترین حالت سرنخ این عده از روشنفکران ما می رسد به احمد شاملو که حافظ را میخاره می دانست. احمد شاملو چه می فهمید از عرفان؟ او در نهایت ادیب خوبی بود که به نظرم واقعا هم ادیب بود ولی ادبیات، حافظ را معنا نمی کند. به همین خاطر است که کیارستمی هم نه بویی از مغز آثار ادبی ما برده است و نه بویی از فرهنگمان از دینمان از روش زندگی مان از روابطمان از آداب و سنت هایمان و نه از هیچ چیز دیگر ما. کج فهمی او به همراه فرم سینمایی اش در بسیاری از جوان های سینمای ما تاثیر گذاشته است. از «یه حبه قند» میرکریمی بگیرید تا «پذیرایی ساده ی» مانی حقیقی، ریشه در یک آخور دارد. چه می شود این دوستان دست از سنت های ما بردارند و لطف کنند درآثارشان مدرنیته را معرفی کنند. مثل «من مادر هستم» جیرانی و «سعادت آباد» میری و «بی پولی» نعمت اللهی. چرا کیارستمی از یه حبه قند راضی است؟ چون ضوابط رفتار ها هرچه باشد پایش را از آن خانه بیرون نمی گذارد. این یعنی اگر مادر هستی و در روستا زندگی می کنی خودت را وقف بچه ات کن ولی اگر آمدی در شهر باید به فکر کارآفرینی باشی باید در خدمت چرخه ی صنعت و اقتصاد باشی وگرنه می شوی همان طاهره خانمی که «به همین سادگی» به خانه اش برگشت. یک کلوزآپ با قرآن و بعد ادامه ی اسارت. این می شود فیلمی برای دفاع از خانم های خانه دار. البته که باید کیارستمی تیتراژ آن را هم بنویسد. چه بهتر بود که به جای اسم «کنعان»، مانی حقیقی هم نام فیلمش را به همین سادگی می گذاشت چون آن هم یک طاهره خانمی بود، برای خودش. در پذیرایی ساده اولین چیزی که متوجه می شوی فاصله ی کهکشانی سازندگان با لوکیشن ها و انسان های روستاست. هیچ کدام از آدم های در روستا واقعا روستایی نیستند بلکه همان جهان سومی هایی هستند که هیچ وقت صراط مستقیم را پیدا نمی کنند. بعد هم همین ها منبع تحولی می شوند در امثال جنابان در فیلم. این نگاه در «هیچ» کاهانی هم بود که البته شانس آوردیم جز «آدم»، کاهانی کاری به روستایان ما نداشت. به همین خاطر است که این جوانان (مانی حقیقی، عبدالرضا کاهانی و رضا میرکریمی) هر سه از فرم سینمایی غیر عادی استفاده می کنند. ظاهرا منتقدین به پذیرایی ساده و ساخته های کاهانی ابسورد می گویند و حالا من می خواهم به یه حبه قند و به همین سادگی و کنعان هم بگویم فیلم های ابسورد چراکه در حقیقت همان حال را دارد با ظاهری متفاوت. نفهمیدن ضوابط و ریشه های فرهنگی جامعه ی ما منجر به این می شود که در بهترین حالت اخلاق را در خانه های قدیمی محبوس کنیم. و این نه ترویج بلکه خیانت است به فرهنگمان و من صد البته در نیت خیر میرکریمی و پاکیِ او شک ندارم ولی نمی دانم این صداقت چه دخلی دارد به کیارستمی که آقا رضای ما بیخیال ایشان نمی شود.

هنرمندانی همچون استاد شجریان و استاد فرشچیان که از گستردگی و نفوذ رسانه ی عظیمی همچون سینما برخوردار نیستند با این حال برای همه ی ایرانی ها شناخته شده و محترم هستند چرا که در آینه ی آثارشان خود را می بینند نه جهان سومی ها را. به همین خاطر است کسی مثل جناب کیارستمی حتی با در اختیار داشتن سینما نتوانسته است از پایگاه مردمی برخوردار باشد با این که ظاهرا دوست داشته در باره ی فرهنگ ایرانی بسازد.

مثال دیگر کیارستمی ها، مرحوم حاتمی بود که اصل تفکرش را نباید در ظاهر فیلم هایش بلکه در شخصیت دخترش جستجو کرد. در طول تاریخ سینما در همه ی جای جهان انتخاب نقش های بازیگرانِ حرفه ایی ـ همانطور که خودشان هم می دانند ـ از ایشان در جامعه، تصویری را ترسیم می کند که می تواند حتی در سرنوشت محبوبیتشان موثر باشد. از همان «لیلا» تا «چهل سالگی» و «شاعر زباله ها» و «هرشب تنهایی» و «چیزهایی هست که نمی دانی» و حتی دراین اواخر «جدایی نادر از سیمین» و «نارنجی پوش» و ... . همه آثاری هستند که در کنار هم تصویر از لیلا حاتمی در ذهن ما می سازد. این را بگذارید در کنار چهار زبانه بودن ایشان و جوایز بسیار متنوعی که از دلسوزان فرهنگِ ما در خارج از کشور گرفته است و ... . همه حکایت می کند از دغدغه های علی حاتمی برای فرهنگ اصیل ایرانی. مطمئنا اگر بود شانزدهمین فیلم فرش ایرانی هم او می بافت تا جمع همه جمع شود. ترس از روبرویی با واقعیت و بی عرضه گی در تدبیر امور را می گویند فداکاری و بعد نسبتش می دهند به خانوده ی مذهبی و سنتی در فیلم «لیلا»، همین را در چهل سالگی می بینیم که باز هم نسبت داده می شود به یکی از داستان های مثنوی معنوی مولانا. این را مقایسه کنید با «طلا و مس» و شخصیت زهرا سادات و تعهداتی که به خانواده و عشقش داشت و یا مادربزرگ محمد در «رنگ خدا»ی مجیدی که بی تفاوت نیست و خودش را در خانه اش حبس نمی کند همچون لیلا و قیام می کند برای رسیدن به مطلوبش و چه خوب است که ما درتاریخ سینمایمان «بچه های آسمان» و «رنگ خدا» را داریم. صدقه سر همین ها بود که فاصله ی کیارستمی ها با ایرانی ها و هم وطنان مسلمانش پررنگ تر شده است. امیدوارم نسل جدید سینمای ایران در الگوی خود دقت بیشتری کند و مرعوب جشنواره ها و جوایزشان نباشد و این نیازمند تقوای هنری است و رهایی از اسارت نفس. رزقکم الله و ایانا.

 

 

 

 


راه امام ، راه آقا

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} @font-face {font-family:"B Titr"; panose-1:0 0 7 0 0 0 0 0 0 0;} @font-face {font-family:"B Mitra"; panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0cm; margin-right:0cm; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0cm; text-align:right; line-height:115%; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault { font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:72.0pt 72.0pt 72.0pt 72.0pt;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} -->

راه امام ، راه آقا

انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 به زعم بسیاری از متفکرین عالم بزرگترین حادثه ی قرن بود که در حساسترین نقطه ی تاریخ صورت گرفت. دوره ای که راه بشر برای رسیدن به زندگی متعالی جز در افق های مدرنیزم غربی مقصدی نداشت. همه برای انسان تر بودن مدرن تر می شدند و این انقلاب خط بطلانی بود بر انسانیت آن ها که البته حرف هم داشت و نیامده بود فقط باطل کند، چرا که او نیز راهی با مدعایی با ارزش تر داشت.

نسلی که انقلاب کرد بر بالای سر خود رهبری می دید که نفوذ کلامش برای ساده دلان کار برهان را می کرد و امور کشور را پیش می برد  تا جایی که حتی از ایشان می خواستند بگوید چگونه فکر می کند تا آن ها نیز همآن گونه بیندیشند و این شد راه امام!

کم کم اصول و مبانی اندیشه ی اسلام در بسترهای سیاسی و اجتماعی زمان خود تجلی کرد و در لابه لای فراز ها و فرود های آن دوران، روحیه ی انقلابی تعریف شد. تا جایی که بسیجی با پوتین و چفیه و کلاشینکف گره خورد و اطاعتِ امر ولی نیز به چَشم گفتن های چِشم بسته، چرا که اقتضای زمان جان دادن بود و جنگ و عملیات و شهادت. مدیریت ها سخت افزاری بود و ضرب الاجلی.  کشور مورد تجاوز قرار گرفته بود و اگر از دست می رفت دیگر بقیه ی موضوع ها منتفی می شد. در این فضا، جوانان یک نسل رشد کردند و کارکردن را یاد گرفتند و با آن چه لازمه ی آرمان گرایی در آن دوران بود مأنوس شدند.

سرعت حرکت بشر به قدری زیاد بود که سالها حکم دهه ها و دهه ها حکم قرن ها را داشت. زمان به سرعت بر این امت انقلاب کرده گذشت تا این که نسل های بعدی نیز حضورشان جدی تر شد و حالا نوبت آن ها بود که کار را به دست گیرند. آن ها نیز باید آموزه ها را می آموختند و آرمان های انقلاب را می فهمیدند ولی انگار تفاوتی می کرد چرا که دیگر جنگی نبود که از آن رشادت را بیاموزند و شور انقلابی خود را  نشان دهند. آموزه ها و روحیه ها رنگ و بوی زمان و مکان و اشخاص را به خود گرفته بودند و ظاهرا با این شرایط سازگار نبودند. عده ای پیشنهاد اصلاح این آرمان ها را دادند و عده ای دیگر نیز سعی در حفظ آن اصول و ارزش ها با همان رنگ و بو و تاریخ را داشتند. جوانان مانده بودند که بسیج را کنار بگذارند یا همچنان بی سیم به دست گیرند و لباس نظامی بپوشند . قطع رابطه با آمریکا را انزوا بدانند یا شبیه روحیه ی انقلابی پدرانشان در تسخیر لانه ی جاسوسی، سفارت انگلیس را نیز به تصرف در آورند. این دو راهی تربیتی منطبق با شرایط امروز و از آن مهمتر فردای ایران و جهان را می طلبید. مَنشی که بر محور ولایت باشد و در عین حال در تحلیل های ولی به دنبال استدلال باشد چرا که زمانه، ابناء دلیل را به مقصد می رساند نه چشم و گوش بسته ها را.

در این دوران سخت اتفاقاً مربی نیز که دیگر به خاطر جبر زمانه عوض شده است این را می داند و سعی می کند از اصول و ارزش های ثابت، پوسته ی تاریخ را بکند و مفاهیم را بازخوانی و بازتعریف کند، چرا که ممکن است در این روزگار، بسیجی به جای پوتین و اسلحه و لباس نظامی و بی سیم، قلم و کتاب و دوربین و لب تاپ بدست گیرد و شبانه روز کار کند و به جای شب عملیات و فتح خاک، سال ها خون دل بخورد تا بتواند به عمق جهان بینی توحیدی که تنها منشأ خیزش آرمان های انقلاب است دست یابد و ریشه ی این نونهال سر از خاک بیرون آمده را محکم تر کند.

چه آن ها که دین را پاسخگوی نیاز های بشر امروز نمی دانند و چه آن ها که برای از دست نرفتن دینشان به گذشته پناه می برند و در سنت ها، لجوجانه بر دور خود پیله ی انزوا می پیچند، هر دو دین محمد(صلی الله علیه و آله) را در قفس زمان اسیر کرده اند. روش ها، به خاطر شرایط تاریخی بود که این گونه ظاهر شدند نه این که آن ها نیز مانند اصول جاودانه باشند. 

 این اول انحراف است اگر برای باز کردن راه نظام، همان حذف صرفاً فیزیکی اول انقلاب را راه حل بدانیم. کسانی که نهم دی ماه هشتاد و هشت آسوده شدند که کف خیابان ها آرام شد هنوز نفهمیدند که جریان های اجتماعی را نمی شود خلخالی وار اعدام کرد ، باید سراغ مَنشی رفت که ریشه ها را محکم کند تا باد های موسمی غربی نهال تازه پا گرفته را تا مرز شکستن نلرزانند. زبان امروز فرهنگ است نه ... . اگر روزی برای حل مشکل دانشگاه ها باید آن ها را تعطیل می کردیم! امروز باید کرسی های آزاد اندیشی را به پا کنیم. در این میدان کسانی کشور را رو به جلو حرکت می دهند که اگر از نسل اول اند نسل سومی رفتار کنند ولو به آنها بهتان تغییر و این دیگر آن نیست، را بزنند. اگر روزی دفاع از انقلاب تأیید اصل آن بود امروز دفاع از آن نقد خیرخواهانه است ولی انگار هنوز خطکش ها برای خودی و غیر خودی داد زدن و هوار کردن و شعار دادن است که داد و هوار که «این چه نظام خوبی است ما داریم». این ها را درست یا غلط یک دهه فریاد زدیم، به هر حال امروز باید نقد کرد باید آموخت و باید تولید کرد. دیگر نمی شود به کسی که داد و هوار نمی کند گفت ضد انقلاب و به کسی که داد و هوار می کند گفت انقلابی، چرا که الان مهمترین نیاز  انقلاب، تولید علم است. انقلابی هستی بسم الله.        


چه کسانی پاسخگوی نیاز مدیریتی کشور هستند؟

جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب تاریخی خود دوره های مدیریتی مختلفی را گذرانده که هر کدام از آن ها ویژگی های خاص خود را داشته است. امروز ایران اسلامی منتظر یک جنبش فرهنگی-اقتصادی و تحول جدید در عرصه ی مدیریتی کشور است. انتخابات ریاست جمهوری در کشور یکی از سخت افزارهایی است که می تواند بار این حرکات اجتماعی را به دوش بکشد و جریان های مردمی را در متن مدیریت نظام دخالت دهد. البته همین مسأله هزینه های سنگینی بر نظام نیز متحمل کرده است. چرا که اگر بوسیله ی قانون مدیریت نشود بستر را برای آسیب های جدی بر کشور فراهم می کند. نمونه ی بارز آن را در فتنه ی سال 88 تجربه کردیم. باید فضای انتخابات آتی به این سمت برود که قوه های این جنبش هرچه بیشتر بالفعل شود. اتفاقاتی که از زمان برگزاری انتخابات مجلس تاکنون افتاده است به گسترش این جریان کمک کرده است.

رفتار های اخیر بعضی از مدیران و سیاست گذاران در ایجاد اقبال عمومی نسبت به این حرکت جدید، تاثیر زیادی داشته است. بن بست های موجود در تعامل بین قوه ها و پایین آمدن سطح رفاه عمومی و قدرت خرید مردم، نزاع های سیاسی و فرهنگی که فراتر از قواعد اخلاقی است از جمله ی رفتار هایی است که افکار عمومی جامعه را به سوی ایجاد تحولی مدیریتی با پشتوانه ی کارشناسی سوق داده است.  مهم این است که چه تفکری می تواند پاسخگوی این جریان عمومی و نیاز ملی باشد. جمهوری اسلامی ایران در طول سه دهه از عمر خود چند نمونه از این جریانات را به خود دیده است. ازجمله ی بارزترین آن ها جریان سازندگی است که بعد از جنگ تحمیلی در کشور روی کار آمد و مطابق با گفتمان خود توسعه اقتصادی و سیاسی در نظام ایجاد کرد که در دوره ی بعد الگوهای اقتصادی و مدیریتی آنها دنبال شد. مرگ سیاسی این دوره در سال 84 با آمدن جریان عدالت محور محقق شد البته رگه هایی از این مدل مدیریتی همچنان در کشور باقیست و حتی امروز نیز به خاطر فضای موجود با استقبال عده ایی مواجه شده است. این جریان برخواسته از متن اندیشه ی نظام نبود به همین خاطر دچار فساد شد و از هم گسیخت.

نظام جمهوری اسلامی صرفا یک تشکیلات سیاسی و فرمی برای اداره ی کشور نیست بلکه خود بالذات دارای محتواست و جهان بینی مخصوصی دارد. به همین خاطر است که هرچه از عمر نظام می گذرد آن دسته از افرادی که تفکرشان در چارچوب اندیشه ی نظام نمی گنجد منزوی می شوند. هر مدلی توان همراهی با سیستم و سخت افزار نظام را ندارد. مدل های مدیریتی باید هم افق با جهان بینی نظام اسلامی باشد در غیر این صورت حتی اگر بتوانند در شرایط خاصی غالب شوند،در طول زمان کنار گذاشته می شوند. هر نسخه ایی پاسخگوی نیاز های مدیریتی کشور نیست.این مهمترین تجربه ایست که ما از این سه دهه می توانیم کسب کنیم. امروز نیز که جامعه به دنبال جنبش اصلاحی در مدیریت اقتصادی و فرهنگی کشور است نباید از این امر غافل شود. اگر قرار بود کارآمدی و توان اجرایی به تنهایی جمهوری اسلامی را به اهداف خود برساند جریان توسعه و سازندگی همچنان حیات سیاسی- اجتماعی داشت. دولت عدالت محور نیز به دنبال تحقق این اهداف بود که البته از مسیر اصلی خود فاصله گرفت.

آنچه امروز در قالب جبهه ی پایداری در عرصه ی سیاسی کشور متولد شده است پایداری از اندیشه و فرهنگی است که مقتضای ساختار سیاسی نظام است همین دغدغه است که باید منجر به نسخه ی مدیریتی کشور شود. صرف همراهی با نظام اسلامی و عدم مخالفت سیاسیکافی نیست. آن چه ایشان به عنوان خلوص در روحیه ی انقلابی مطرح می کنند زاییده ی همین پشتوانه است. یکی از بهترین راههای ارزیابی جریان های مدعی در عرصه ی سیاسی کشور عقیده و عکس العمل ایشان در قبال فتنه 88 است. از آن جا که این فتنه صراحتا با همان اندیشه ی مقتضای ساختار نظام اسلامی مخالفت می کرد برخورد سیاستمداران می تواند محک جدی برای عمق شناخت ایشان از نظام اسلامی باشد. عباراتی همچون "کدورت سیاسی" و "نزاع موسوی و احمدی نژاد" و راه حل هایی مثل "لویی جرگه" و "حکمیت" در ادبیات سیاسی ما در این سالها نشان از عدم آشنایی بعضی از سیاستمداران با مبانی مورد هجمه ی دشمنان نظام است. قطعا این فهم حتی در بهترین حالت خود نمی تواند گزینه ی مطلوبی برای اداره ی کشور باشد.

از سوی دیگر همان طور که در مقدمه ی مقاله بیان شد اگر اندیشه ی جبهه ی پایداری نتواند با خلوص مدنظر خود سوار بر این موج تحول خواهی در عرصه ی فرهنگی و اقتصادی بشود به مرحله ی کار آمدی نخواهد رسید. این جبهه در حوزه ی عقیدتی هم افق با نظام اسلامی است ولی باید برای ادامه ی حیات خویش اولا به دنبال فضایی آرام و با ثبات باشد ثانیا عرصه را به دست کسانی بسپارد که توان بالفعل کردن این جنبش مدیریتی در نظام را دارند. اگر این تفکر بتواند بر مدیریت کشور تزریق شود و مدل مخصوصیمتناسب با مبانی نظام ارائه کند قطعا مهمترین اتفاق پس از انقلاب خواهد بود و می توان از آن به انقلاب دوم نام برد. البته آنچه در رفتار عده ایی از منسوبین به این جبهه مشاهده می شود خلاف این است هنوز افرادی به دنبال پرخاشگری سیاسی و ایجاد التهاب های بی مورد در کشور هستند. هرچه فضای مدیریتی کشور به سمت آرامش و تدبیر پیش برود بستر برای استفاده از ظرفیت های نظام ایجاد می شود. ممکن است در اداره ی کشور بسیاری از افراد و جریان ها، قابل اعتماد نباشند ولی این به معنای سرکوب و تخریب و به حاشیه راندن آن ها نیست. باید بستر را مهیا کرد که از آن ها در مجرای خود به -گونه ایی که مفسده ایی برای نظام نداشته باشد- استفاده کرد و گرنه این جبهه با مشکل نبود نیروی کارآمد مواجه می شود، چیزی که به وضوح قابل پیش بینی است. در غیر این صورت پس از چند سال جبهه پایداری به امثال گروهک انصار حزب الله تبدیل می شود و محدود به برگزاری مراسمات و تجمعات علیه سینما و چاپ هفته نامه و ... خواهد شد.

برای تحلیل بهتر آینده ی سیاسی جبهه ی پایداری می توان آغاز جریان عدالت محور در کشور را، با شرایط امروز آن مقایسه کرد. به جرأت می توان گفت که شرایط بهتری منتظر آن حرکت بزرگ اجتماعی بود. ولی یکی از مهمترین علل افت این جریان عدم استفاده از تمام توان مدیریتی کشور در فضایی با ثبات و به دور از تشنج بود. عدم ارتباط با نخبگان و مدیران متخصص و دانشمندان باعث شد این گفتمان از پس مدیریت کشور در چارچوب قانون برنیاید و به فکر رفتارهای فرا قانونی بیفتد. همین امر زمینه ی فساد در ساختار مدیریتی کشور را ایجاد کرده است. البته همه ی این موارد نیز به عمق شناخت سردمداران جریانات به مبانی نظام باز می گردد.

در هر حال ما نه به جریان ترکیبی و سکولار درون نظام می توانیم دلخوش باشیم نه به انسان های مومن و معتقد که برنامه ایی برای مدیریت فرهنگی و اقتصادی کشور ندارند. ضعفی که متاسفانه در لیست نامزد ها و شعارهای انتخاباتی اخیر مجلسِجبهه ی پایداری مشاهده می شد. ادامه ی حیات جبهه منوط به داشتن برنامه ایی کارآمد در اداره ی کشور یا حمایت از مدیران متخصص و هم افق با ایشان است. اگر قرار باشد استقلال جبهه به قیمت اصرار بر گزینه های جوان و مومن و متعهد که برنامه ریزی خاصی ندارند حفظ شود ممکن است به انزوای ایشان منجر شود. در شرایط فعلی امکان اتحاد و در عین حال پافشاری بر اصول فراهم است. این به معنای کوتاه آمدن از مواضع انقلابی و آرمانی جبهه نیست.